کوچه های باران خورده

ساخت وبلاگ
روزجهانی چپ دست ها گفت: چپ دست بودنت یک اجبار بود و‌ خودت دخالتی در اون نداشتی !!گفتم : حق با تو هستش اما قبول کن زندگی کردن در میون این همه آدم راست دست هنر میخاد که داشتیم که زیرپاشون لهمون نکردن...///چپ دستای عزیز روزمون مبارک ❣️ نويسنده :حمید عسکری اطاقوری تاريخ: بیست و دوم مرداد ۱۴۰۲ ساعت: 8:52 کوچه های باران خورده ...
ما را در سایت کوچه های باران خورده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sobhbabarana بازدید : 68 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1402 ساعت: 22:35

شب آرام آرام می کشاند مرا بر تن لحت خاطره هااین شبها دیگر دلتنگت نیستمماه دارد بالا می آیدو سایه مسافری در راهبی گمان او نشانی مرااز تو خواهد پرسید...بر تن لخت شهر غمزده ها...یکی به سیگار پناه می بردآن یکی در آغوش تن بی جان تختخواب...دیگری ...آن دیگری منم پناه میگیرم در کنج پنجرهتا بشنوم صدای پای تورادر سکوت ممتد شبدر زیر ماه نقره خام خاطره ها....////پ.نکاش شبی لبهایت بهانه بگیرداسم مرا تاشکسته شود این سکوت تلخ لحظه ها..‌ نويسنده :حمید عسکری اطاقوری تاريخ: بیست و ششم مرداد ۱۴۰۲ ساعت: 19:8 کوچه های باران خورده ...
ما را در سایت کوچه های باران خورده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sobhbabarana بازدید : 67 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1402 ساعت: 22:35

کجای این جهان خاکسترم را بر باد داده ای !! خسته ام اما ...اما پرنده ها را که دیگر به خوبی می شناسمو این همه آسمان را فقط برای زیباییدر شعرهایم نقاشی نکرده امیادت نرود...برای همه درهای خانه ام کلونی ساخته امتا هروقت که آمدی پریشانیم را نبینیاین روزها هر صبح کنار آیینه می ایستم و خودم را می بندمبه سرخ آب و سفید آبی تا وقتی آمدینگران روزهای تیره ی گذشته ام نباشینمیدانم چرا ...اما قبل تر ها وقتی شماره ات را که می گرفتمتمام دنیا برای سلامتی من سوت می زدند...شماره ات را که می گرفتم خودم می شنیدم پچ پچ های عاشقانه ایکه پرندگان در گوش تو نجوا می کردندخسته ام بانو...باور کن خستگی تا مغز و استخوانم ریشه کردهنه دیگر می توانم بالی در بیاورم ...نه با این لبهای به کبودی نشسته میتوانم دیگردرحرفهایم برایت بال و پری کنار بگذارمتا بتوانی به سویم پرواز کنی ...تمام زمین و زمان را به پای پرنده ها گره زده ام تا بی نهایت ندیدنمتمام آنچه از تو مانده را باخودشان بردندنمیدانم خاطرات نداشته ام از تودر کدام کویر تشنه خواهد باریدکه هرشبش را خواب دیده بودتا تعبیر شود خوابش را ...! نويسنده :حمید عسکری اطاقوری تاريخ: هجدهم مرداد ۱۴۰۲ ساعت: 7:49 کوچه های باران خورده ...
ما را در سایت کوچه های باران خورده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sobhbabarana بازدید : 52 تاريخ : شنبه 21 مرداد 1402 ساعت: 21:02

زندگی در گذر است... وقتی در راه در فکر فتح قله هستی از زیباییهای راهت لذت ببر... به اوج قله که رسیدی تا زمانی که قله ادامه دارد لذت ببر...وقتی نوبت به فرود رسید ، از دره هم لذتش را ببر...چه اشکالی دارد؟ دره هم جزوی از زندگیستدر پای قله بودن چه اشکالی دارد ؟ وقتی به معنی استراحت کردن است ...رسیدن به قله یعنی اوج هیجان، و هیچ کس نمی تواندمدام در هیجان باشد...لحظه های هست که باشی وفقط لذت ببری... نويسنده :حمید عسکری اطاقوری تاريخ: بیست و یکم مرداد ۱۴۰۲ ساعت: 8:56 کوچه های باران خورده ...
ما را در سایت کوچه های باران خورده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sobhbabarana بازدید : 49 تاريخ : شنبه 21 مرداد 1402 ساعت: 21:02

هیچوقت از شمردن ریاضی ، جبر ، هندسه خوشم نیامداما در تمام این سالهای درس هر وقت به _ احتمال _ می رسیدمتمام حواسم را جمع می کردم تا شاید به اونجایی برسیم که احتمال میداد ؛تو شبی صبحی در هنگام بارانهنگام دمیدن بادوقت تابیدن خورشید زمان کرکر خنده هایتوقت گرفتن دلتوقت تنهاییوقت شادی میان جمعیوقت رقصیدن در آغوش اووقت بوسیدن..._سراغی از من بگیری _وگرنه این همه اعداد را بالا و پایین کردنورق زدن صفحه کتاب ...هیچ ذوقی برایم نداشت... نويسنده :حمید عسکری اطاقوری تاريخ: سیزدهم مرداد ۱۴۰۲ ساعت: 11:52 کوچه های باران خورده ...
ما را در سایت کوچه های باران خورده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sobhbabarana بازدید : 40 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت: 20:33

وقت رفتن دست خداراهم بگیر با خودت ببر سکوت خواهم کرد وقتی قرار استدر دست تو همچون بازیچه ای ، دست به دست شوم ...من تمام فریادهای بی صدایم رادر گلو خفه خواهم کردفریادهایی که تا عمق بی مکاندر ته قطب سرد این دنیا خواهد رفت برنگرد و به پشت سر هم نگاه نکن برگرد همان جا برگرد به _ آن جا _خیالت آنقدر مهربان نبودکه شبهایم را مهتابی کند و صبحهایم را چراغانی ...به خیالت رنگ وارنگیت بسپار،دیگر هیچ کاشی در هیچ حوضی خیال آبی شدن را به خودش نخواهد کردوقتی دنیایی که ساخته ای تیره و سیاه است نمی ترسم دیگر از این باد نمی ترسم دیگر از پاییز نمی ترسم دیگر از بودن بی تو ...سرم را گوش تا گوش در یخدان آبتمام حوض ها تا گلو فرو خواهم کرد.شاید این دنیای بی صدا و گنگ منبرای گرگی معرکه ای باشد شاید او کنارم بنشیند و پنجه های هایش را به نوازش موهایم در آن فرو کند بی آن که دلم را بدرد آورد بی آنکه تمام روح پاکم را بدرد ...شاید او لحظه هایی هم نفس با آخرین نفسهایم با من هم نفس شد و ایمان بیاورد که از دورهای دور آمده اماز آن دورهایی که آدمیانش ؛ آدمیت را به سخره گرفته اند.دلت برای من برای تمام بی خوابی هایم برای تمام غمگینی هایم برای تمام ...دیگر نسوزد شاید- گرگی - هم نفس با من به سکوتم ایمان بیاورد سکوتی که تو برایم به یادگار گذاشته ای ...من دیگر در هیچ جایت نخواهم بود در پشت حرفهای نگفته ات در پشت لبهای تلخت در پشت چشمهای خیره ات چشمهایی که به گمانت یک مشت جمله ها و حرفهای بی سر و ته معلق در آسمان را هرصبح در سبد میگذارم تا درهم ببرند تمام احساسش را ...////پ.نبعضی موقعها برای بعضی آدمها باید حتی وقت رفتن دست هم تکان نداد که هزار حرف حدیث پشتش را برای خودش ترجمه کند.​ما آدمهای امروز رودرو زبان ه کوچه های باران خورده ...
ما را در سایت کوچه های باران خورده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sobhbabarana بازدید : 72 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت: 20:33

گفتم : شکستگفت :رفع بلاستچه کنم مادربزرگ دل است دیگرخودش را هم قبول ندارد./////پ.نداشتم فکر میکردم چقدر خوب شد که کاغذ و قلم اختراع شد قلمها تنها ابزاری هستن که احساسات آدم رو بی کم و کاست مستقیم روی کاغذ انتقال میده .وقتی شادی حروف انگار دلشون میخاد ازکاغذ بیرون بزنن، وقتی غمگین حروف با ترس و لرز نشستن اونجا ...نه این ماس ماسک مجازی که همه احساس خودش رو به ما دیکته میکنه ... نويسنده :حمید عسکری اطاقوری تاريخ: شانزدهم مرداد ۱۴۰۲ ساعت: 11:26 کوچه های باران خورده ...
ما را در سایت کوچه های باران خورده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sobhbabarana بازدید : 48 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت: 20:33

ببخش که ساده ام ببخش مرا که مثل شاعران امروزی نیستم...نمی توانم برایت در شعرهایم (آغوش) بازکنم.‌‌..بوسه های سرخ رنگ‌ حواله ات کنمخیلی هنر کرده باشم میتوانم شکل قلبی را برایت ترسیم کنماما نمیدانم چرا هیچوقت به سرخی قلبهایی نیستکه نقاشی می کنند!!!ببخش مرا،من فقط یک شاعر معمولیم..‌.مرا ببخش که شعرهایم طعم سیب ترش را نمی دهند!!!-لطفا به چشمهایت بگو مرا دوست داشته باشند-من اهل جنگ نیستم...ببخش مرا بانو ؛که دیگر دوست داشتن هایم همدیگر طعم سیب ترش را نمی دهداز آن سیبهایی که حرفش که به میان می آیددهان هرکسی آب می افتد ...////پ.نبعضی موقعها فکر میکنم این دلتنگی ها فقط واسه عصر بی درو پیکر ما نیست دلتنگی نداشتن و ندیدن بعضی آدمها همیشه بوده درست مثل همونجایی که هایده میخونه :مثل بارون اگه نباری خبر از دلم نداری... نويسنده :حمید عسکری اطاقوری تاريخ: چهارم مرداد ۱۴۰۲ ساعت: 10:6 کوچه های باران خورده ...
ما را در سایت کوچه های باران خورده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sobhbabarana بازدید : 55 تاريخ : شنبه 7 مرداد 1402 ساعت: 16:31

صدایم بزن...

صدایم بزن بلند

باز هم بلندتر...

من قول می دهم

سر تا پا گوش شوم

پ.ن

هیچ راه مستقیمی مارا بهم نمی رساند از بیراهه ها بیا‌.


نويسنده :حمید عسکری اطاقوری

تاريخ: چهارم مرداد ۱۴۰۲ ساعت: 12:48

کوچه های باران خورده ...
ما را در سایت کوچه های باران خورده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sobhbabarana بازدید : 38 تاريخ : شنبه 7 مرداد 1402 ساعت: 16:31

غبار راه می گوید مسافری در راه است...

ر این غروب خسته

تنها دلخوشیم سیگاریست

که چاق خواهم کرد

و چایی که خواهم نوشید...

آن زمان به دوردستها
خیره خواهم شود
به آن دورهایی که
شاید تو در راه باشی...


نويسنده :حمید عسکری اطاقوری

تاريخ: چهارم مرداد ۱۴۰۲ ساعت: 17:51

کوچه های باران خورده ...
ما را در سایت کوچه های باران خورده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sobhbabarana بازدید : 50 تاريخ : شنبه 7 مرداد 1402 ساعت: 16:31

برای آنچه دیگران زندگی می نامند من آرزو شناختمش... تورا می خواهم...تورا...برای چند سال دیرتر پیر شدنیک لحظه فقط یک لحظه گرمی دستانت را در دستانم...تورا می خواهمتورا...برای قرنها آرامش و شادی پس از مرگمفقط لحظه ای به قدر لحظه ایجنباندن لبهایت رابه اینکه بگویی هنوز _دوستم داری _تورا میخواهم و تورا...برای چند دم خنک شدن آتش دلمو تنی به آب زدن در اقیانوس آغوشتپیچیدن مرگ تنم در موج موهایت...تمام اینها بهانه بود تا بگویممن برای دیوانگی تمام تابستان ملال آورمتنهایی های پائیزمو جنون عاشقانه هایم در بهارم...هنوز به یک پیام از تو خوشم...و تو نیستی تا بگوییتا بشنوم تا لمس کنم...و من ،قاب کرده ام تمام شادیم راتمام لبخندهایم راتمام آرزویهایم را بر دیوار فراموشی زمانو آویخته ام به تن مرگ لحظه هایمتا فراموش کنم تمام آنچه را که از تو دیگر ندارمپ.نتابستان امسال هم داستانی واسه خودش داره، بارونهای سیل آسا، شبهای سرد، آفتاب داغ...خدا بخیر کنه پاییز رو ... نويسنده :حمید عسکری اطاقوری تاريخ: دوم مرداد ۱۴۰۲ ساعت: 18:21 کوچه های باران خورده ...
ما را در سایت کوچه های باران خورده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sobhbabarana بازدید : 51 تاريخ : سه شنبه 3 مرداد 1402 ساعت: 18:25

بیا...

و جای تمام

این‌ اتفاق ها

بر من _ رخ بده _


نويسنده :حمید عسکری اطاقوری

تاريخ: بیست و نهم تیر ۱۴۰۲ ساعت: 21:7

کوچه های باران خورده ...
ما را در سایت کوچه های باران خورده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sobhbabarana بازدید : 48 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 14:07

باز فریبی دیگر اصرار نکن لطفا... دست بردار از من دست خود برگردنم دارنکن...لطفا!!!حلقه در حلقه در عشقدر بند غم و درد گرفتارم نکنلطفا!!!من خودم ویرانه ام سقف را برسرم آوار نکن لطفا!!!مردمان زخم زدن برتن و روحماین همه بر تنم زخم تلنبار نکنلطفا!!!سینه ام آشوب دارد این همه شعار برای انقلاب انبار نکنلطفا!!!خسته ای از من و ازخودلطف کن این بار انکار نکن لطفا!!!!من خودم از همه شهر گریزانم برگرد از من دیوانه فرار نکنلطفا!!!!عاشقم هستی دلت میداندعاشقی جرم قشنگیستعشق را انکار نکنلطفا!!!!گوش من پرشده ازحرف دروغبیهوده به فریبی دیگر اقرار نکنلطفا!!!!من خودم کودکم شبها بی خوابماین همه قصه تکرار نکنلطفا!!!من که میدانم به بازی گرفتی احساسم رااین همه عاشقی اصرار نکنلطفا!!!! نويسنده :حمید عسکری اطاقوری تاريخ: سی ام تیر ۱۴۰۲ ساعت: 18:7 کوچه های باران خورده ...
ما را در سایت کوچه های باران خورده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sobhbabarana بازدید : 53 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 14:07

پرشده ام از _ رویاهای_ مرده

از کودکی درونم را پر کرده اند

از نطفه های خفه شده ...


نويسنده :حمید عسکری اطاقوری

تاريخ: سی و یکم تیر ۱۴۰۲ ساعت: 4:0

کوچه های باران خورده ...
ما را در سایت کوچه های باران خورده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sobhbabarana بازدید : 56 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 14:07